تراوشات مغز پریود من

کاش بیداری و آرامش جمع می شدند

تراوشات مغز پریود من

کاش بیداری و آرامش جمع می شدند

۶

انگار عسل در ماتحتم ریخته اند !  

چسبیده ام به زمین !

خدا هم در این ایام سرش شلوغ است و پی ِ بازی با ما نیست !!!!!!!

حوصله ی بوق زدن هم ندارد !

آخر تا خشتک زیر ِ وام است !  

مبل و مان ِ عرش را عوض کرده !!!!!!!!!

میگویم : نداری خوب نکن !

میگوید : هیچ کس ندارد ! ولی ببین چه بکن بکنی است !!!!!!

شمال

چند روز گذشته رو توی نمک آبرود و جنگل سی سنگان گذروندم

وای که چقدر سرد بود و مه آلود  

صبح تا شب توی جنگل و کنار دریا بودم 

و

شب تا صبح با شومینه هم آغوش

ولی با این حال 

دریا ، جنگل ، بارون  

همه و همه زیبا بود  

ولی خدای من 

مردم اونجا چقدر بد و بی انصافن 

هر چی طبیعت بهت میبخشه  

مردم ازت میگیرن 

اما الان 

هرچی خورده بودم پرید

من...

از سال 60 تا 88 

این همه سال من چیکار کردم؟ 

هیچ غلطی..... 

حالم بده